نام: کیومرث
نام خانوادگی: صابری
محل تولد: فومن
سال تولد: ۸ شهریورماه ۱۳۲۰
محل وفات: تهران
تاریخ وفات: ۱۱ اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۳
اسامی مستعار: گل آقا ، گردن شکسته فومنی ،میرزا گل ، عبدالفانوس ،مش رجب ، غضنفر ، شاغلام ، ممصادق خان و…
نام فرزندان طبع: دو کلمه حرف حساب
درباره او:
کیومرث صابری فومنی متخلص به گل آقا در سال ۱۳۲۰ متولد شد.او بنیان گذار طنز نوین ایران محسوب می شود.او کارش را از سال ۱۳۴۰ با انتشار مطلبی با امضای «گردن شکسته» در روزنامه توفیق آغاز کرد.
صابری پس از انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۶۳ ستون طنزی با عنوان «دو کلمه حرف حساب» در روزنامه اطلاعات با نام مستعار «گل آقا» می نوشت که تا مدت ها هیچ کس حتی خانواده اش هم نمی دانستند که او نویسنده این ستون است.پس از مدتی گل آقا به آنچنان شهرتی میان مردم دست یافت که در سال ۱۳۶۹ کیومرث صابری تصمیم گرفت مجله گل آقا را زیر سایه نام و شهرت گل آقا راه اندازی کند.این نشریه نیز با استقبال بی نظیری روبه رو شد.طوری که به محض توزیع از ساعت ۸ تا ۱۰ صبح نشریه کم یاب می شد.
انتشار این نشریه و جمع شدن طنزپردازان دور هم در موسسه گل آقا باعث انتقال تجربه های طنزپردازان پیش کسوت به جوان تر ها و رشد طنز در کشور شد .
کیومرث صابری فومنی دین بزرگی به گردن طنز پس از انقلاب اسلامی ایران دارد.او به رعایت ادب و عفت کلام در طنز مقید بود و طنز نویسانی که با این نشریه همکاری داشتند ملزم به رعایت آن بودند.این نوع نگاه به طنز باعث حرکت تدریجی طنز به سمت اخلاق گرایی و بالا رفتن منزلت طنز و طنزپرداز در جامعه شد.
استفاده از قالب های متنوع ،شخصیت پردازی ، بهره گیری از اشارات ادبی و ضرب المثل ها ،بیان سهل و ممتنع و احترام به احساسات و عقاید مردم از ویژگی های مهم آثار کیومرث صابری فومنی محسوب می شود.
***
Kioumars Saberi Foumani
Basic Information
First name: Kioumars
Last name: Saberi Foumani
Gender: Male
Born:August 29, 1941
Souma’eh Sara, Iran
Died:April 30 , 2004
Tehran, Iran
(Buried in the Behesht-e Zahra cemetery that is located outside of Tehran on the southwest side, Iran)
Education field: comparative literature
Education location: Tehran University
Degree: MA
Occupation: satirist , Journalist, writer and teacher
Cooperatio with magazines:Etelat , Gol-Agha
Notable work(s): manager of Gol-Agha magazine
Name of his satire book(s): Collection of Do-Kalame-Harfe-Hesab
Website: www.golagha.ir
***
قصیده مدیحه مدحیه هائیه!
شكوفيده گلها به گلزارها
پريده خمار از سر سارها
دويده شميم گل از بوستان
سوي دشتها، كوهها، غارها
وزيده نسيم و دوتا عندليب
بخارند پرها به منقارها
بگويند در گوش هم وصف گل
ندارند شرمي از اين كارها
ترا وصف كردن سزاوارتر
كه هستي گلآقاي ادوارها
به مدح تو شايد كه تا شاعران
سرايند صد جور اشعارها
به وصف تو بايد كه صد كنفرانس
نمايند برپا در اقطارها
به مثل تو پيدا نگردد اگر
بگردند گرد جهان بارها
بلنداي زلف تو خيلي بلند
چنان شاخساران اشجارها
به پهناي سر شانهات كي رسد
درازا و پهناي ديوارها
رسد فرق ما تا سر قوزكت
همان قوزك بند شلوارها
بود طبع تو مثل آب روان
كه جاريست در آب انبارها
كلام تو چون سكههاي طلا
به بازار دارد خريدارها
اثر از تو «حرف حساب» است و آن
سبق برده از جمله آثارها
مخيّر مرا كردهاي در مجيز
به قربان لطف تو بسيارها
تورا مدح گفتن بود ناپسند
مگر در شب و صبح و ناهارها
تو در وصف نايي مگر برقرار
نمايند صدها سمينارها
گلآقايي و گل به پيش تو خوار
گل اينست، پس واي بر خارها
الا تا كه گل هست و بر روي آن
نشينند مرغان بيكارها
الا تا بود سي و يك روزه برج
كه تا كارمندي كند كارها
الا تا كوپن هست در دست ما
و كالاي آن توي انبارها
تو باشي سر كار و ما بهر تو
سراييم اين گونه اشعارها
بماني تو پاينده تا هر زمان
كه داريم ما با شما كارها
***
روز زن!
اگر بخواهيم در باب نقش «زن» در مسائل فرهنگي، سياسي، اجتماعي، اقتصادي، جهاني، خانگي، آشپزخانهاي و غيره… ! مطالبي بر سبيل حرف حساب عرض كنيم، البته بايد نخست به دنبال مناسبت آن بگرديم و چه مناسبتي بهتر از همين«روز زن» كه مجله «زن روز» و بقيه نهادها و ارگانهاي مربوطه براي آن سنگ تمام گذاشتهاند، ولو ما تقارن آن را امسال با روز ۱۷ دي معروف! زير سبيلي در كرده باشيم!
***
لابد دارندگان گرايشات ضد گلآقايي! بيخود و بيجهت براي خودشان با يك تلاش مذبوحانهاي! سعي خواهند كرد همين مقدمه پنج شش سطري فوق را دستاويز قرار داده، بگويند: آبدارخانه مردانه شاغلام كه در آن سبيل تا سبيل، مردان نامدار نشستهاند چه جاي حرف حساب و بحث و گفتگو در باب نقش نسوان و حقوق آنان است؟ و در مكاني كه خواتين محترمه نقشي ندارند الا همان «كمينه ـ عيال ممصادق»، چه بهتر كه «گلآقا» همانجا بنشيند و كشكش را بسابد كه بزرگان گفتهاند…
***
ميگويم: برادر شاغلام، حضرتعالي كه در اين قبيل امور، داراي تخصص همراه با تعهد ميباشي، بفرما ببينم درباره مطلب فوق، بزرگان چه گفتهاند؟ ما يادمان رفته!
ميگويد: «كشك» را ميفرمايي؟
ميگويم: پدر آمرزيده! «حقوق نسوان» را عرض ميكنيم! حواست كجاست؟ هم اكنون، جميع خواهران، منتظر رهنمودهاي گلآقايي مان هستند. شما چرا كشك و ماست و دوغ و حقوق و همه چي را قاتي ـ پاتي ميفرمايي؟
ميگويد: صحيح … گمانم فراموش كرده باشم گلآقا جان! ولي با توجه به تصادف ايام با بزرگداشت آغاز «دو هزاره» سرايش شاهنامه! به نظر حضرتعالي ذكر همان دو سه بيت معروف حكيم ابوالقاسم فردوسي در باب زنان و هنر زايش شيران نر(!) و دو سه بيت ديگر! مخصوصاً در اين برهه از زمان، از حيث هنر «اشارات و كنايات!» كافي به مقصود نميباشد…؟
اما نه! گمانم حضرتعالي ميخواهي در راستاي همان سياست «يكي به نعل و يكي به ميخ!» سر و ته حقوق خواهران را يك جوري جفت و جور بفرمايي! صحيح عرض ميكنم؟
ميگويم: نخير… قربانت گردم! بنده ميخواهم با چند تا شعار اساسي و اصولي، قال قضيه را بكنم!
ميگويد: نه! نشد! بنده «شعار» بلد نيستم. «شعر» هر چه بخواهي از حفظ دارم! بخوانم؟…
شب است و شاهد وشمع و … !
برقي از منزل ليلي
)اي حبيب من)
بدرخشيد…
(ايداد و بيداد…)
سحر…
(امان امان(
قضيه، همين جوري اتفاق افتاد كه نوشتيم. يعني رسيده – نرسيده به حريم آبدارخانه، يك صوت دلنشيني… يك آواي روحنوازي… يك آواز دل انگيزي طنين افكن گرديد. لابد پاسست كرديم. گوش خوابانديم. تمركز حواس حاصل نموديم… چه شنيديم؟ نغمهموزوني، ترنم فرحبخشي، صداي با حالي و … كه ناگهان، برق رفت! و توي پاگرد راه پله، چشممان از كار افتاد! اما اين شاغلام لاكردار، تحريري به صورت و صدا داد. انگار كه سوزن روي صفحه گرامافون گير كرده و يا آن بينوا دچار لكنت گرديده باشد، يكريز، چهچهميزد كه:
بدرخشيد…
بدرخشيد..
بدرخشيد..
(اي امان امان!)
گفتم: اي امان امان و زهر مار! گلآقا نباشيم اگر صداي اين خروس بي محل را خاموش نسازيم!
و… راه افتاديم. مقصد؟: مركز آبدارخانه. منظور؟: تأديب شاغلام. حربه؟: عصا!
چرخانديم. دور سر چرخانديم. (عصارا) هدف؟: كله شاغلام!
***
حالا، توي تاريكي، يكنفر دراز به دراز ، كف آبدارخانه. عين نعش مرحب، نقش بر زمين. سرش در دامن غضنفر. خون جلو چشممان را گرفته. دنيا در برابر ديدگانمان، تيره و تار…
مي گويم: آهان! بدرخشيد… بدرخشيد.. ( امان امان!) پس چرا خفقان گرفتي؟ صدايت بريد؟ صم و بكم گرديدي؟ ناطقهات از كار افتاد؟ خوب شد؟ حالا يكبار ديگر به آن انكرالاصواتت، تحرير بده ببينم!؟
مي گويد (غضنفر ميگويد. زيرا كه شاغلام، خموشي پيشه نموده!): «دستم به دامنت … تصدق آن عصاي مباركت بروم. گمانم زهرهاش تركيده باشد. زبانش قفل گرديده… آب خنكي، قند داغي، شربتي، ديشلمه اي، زهر ماري، چيزي… اين مادر مرده، چنان خفته كه گويي نخفته! بلكه جهان را وداع نموده…»
جميع اذناب! واصحاب در شب ظلماني، از هر سمتي روان و از هر سويي، دوان تا آبي به حلق غلام بينوا برسانند… اما از لولهها به جاي آب صداي فسفس! بهبه… چه صدايي، چه فسفسي…!
شمع روشن كرديم. باطري قلمي جستيم. راديو روشن نموديم. اخبار، در حال پخش. گوش خوابانديم. تمركز حواس حاصل نموديم… چه شنيديم؟ يك صوت دلنشيني… يك آواي روحنوازي… يك صداي با حال و دل انگيزي كه اطلاعيه وزارت نيرو را به سمع ما ميرسانيد! چنان محظوظ و كيفور گرديديم كه انگار، آبي خنك در زير نور چلچراغ نوشيدهو به شاغلام، نوشانده باشيم!
راديو چه ميفرمود؟ اطلاعيهاي كه اگر بتوانيم، تا هفته آينده به آب طلايش خواهيم نوشت و اگر وسعمان نرسيد، لابدسر مقالهاش خواهيم كرد…!
***
اوقات فراغت!
اگر بگوييم كه اين «شاغلام» عزيز مان هزار و يك ويژگيدارد، كم گفتهايم، فيالواقع، تمام اوقات فراغت ما، كه گاهي وقتها در يك شبانه روز از ۲۴ ساعت هم تجاوز ميكند، در همين آبدارخانه و در ذكر و تجديد ذكر ويژگيهاي اين بنده خدا سپري ميشود و بر خلاف بعضيها كه نميدانند با اوقات فراغت خود چهكنند، ما آن قدر اشتغالات خارج از برنامه داريم كه نميدانيم آن را در كدام اوقات فراغتمان بگنجانيم… روز گار عجيبي است. بعضي، آن جوري كم و كسر دارند و بعضي هم مثل ما، اينجوري! منتهاي مراتب، ما يك آبدارخانهاي داريم و يك شاغلامي كه با جا و بيجا سر به سرش بگذاريم- و يا اينكه او سر بهسرمان بگذارد- و ديگران، اين بخت و اقبال و موقعيت- و به اصطلاح امروزي ها: او كازيون – را ندارند.
تصور نفرماييد كه وجود ذيجود شخص شاغلام در محفل گلآقايي ما، فقط همين يك كاربرد را دارد… حاشا. ابدا! اگر ايشان بيش از ۱۰۰۱ ويژگي داشته باشند –كهدارند- لابد به همين مقدار هم «كابرد» دارند. اينجاست كه ميتوانيم گفت: اگر نبود و جود نازنين اين شاغلام مهربان بهتر از جان، چه بسا كه ديشلمه نيمروزي مان، چيزي ميشد تلختر از حنظل!
از جمله فوايد و محامد اين عوامترين پديده محفل گلآقا، يكي اين است كه بهعنوان وردست و معاون و يار و ياور، دم به ساعت، به ما كه گلآقا باشيم «خط» ميدهد و مضامين و مفاهيم خاصي را به ما القا و تلقين ميكند و ما را در گوشه آبدارخانه، مينشاند و به زبان شيرين و خوش ميگويد: «ول نميكنم… به سرمباركت، ول نميكنم… همين جور اين يقه حضرتعالي را دودستي نگه ميدارم. شما همين جا بنشين و يك«سرمقاله» درباره جوانان بنويس و حق مطالب را ادا كن و داد سخن بده و به ما بگو: آن زمان كه حرف بر سر تأسيس وزارت جوانان بود، بحثي از وزارت تعاون نبود. اينك وزارت تعاون تأسيس و وزيرش تعيين گرديد… چي شد كه همچين شد؟»
ميگويم: پدرجان! زبان نفهما كه تو باشي! اهم مسائل جواني و جوانان، عبارت است از تحصيل و كار و مسكن و آب و نان و همسر و…
ميگويد: اوقات فراغت!
ميگويم: قربانت بشوم! اوقات فراغت هم شد حرف؟ وقتي در هر گوشه شهر، ورزشخانه و كتابخانه و تفريحگاه و هنر كده و نمايشگاه و تالار و سينما و غيره … وجود دارد؛ گمانم اين جوانان عزيز هم چيزي هستند مثل ما…! يعني آنقدر اشتغالات خارج از برنامه دارند كه نميدانند آن را در كدام اوقات فراغت بگنجانند. حضرتعالي يك طرحي ارائه بفرما كه يك شبانه روز، از ۲۴ ساعت متجاوز بشود.. التفات فرمودي؟
ميگويد: نع!