عبید زاکانی
محل تولد:قزوین
تاریخ تولد:اواسط قرن هشتم هجری
محل وفات: اصفهان یا بغداد
تاریخ وفات: بین سال های ۷۶۸ تا ۷۲۲
آثار: رساله دلگشا،اخلاق الاشراف، رساله تعریفات ،رساله صد پند و…
***
Ubayd Zakani
Basic Information
name: Nezam od-Din Ubeydollah Zâkâni
Gender: Male
Born:14th century ,Gazvin ,Iran
Died:14th century
Occupation: satirist and Poet
Name of his satire book(s):Resaleh-ye Delgosha, Akhlaq al-Ashraf(“Ethics of the Aristocracy”), Resaleh-ye Tarifat, Masnavi Mush-O-Gorbeh
***
چند حکایت از رسالهي دلگشا
شخصي دعوي خدايي ميكرد، او را پيش خليفه بردند. اورا گفت: «پارسال اينجا يكي دعوي پيغمبري ميكرد او را كشتند.» گفت: «نيك كردهاند كه من او را نفرستاده بودم.»
***
لولئي با پسر خود ماجرا ميكرد كه تو هيچ كار نميكني و عمر در بطالت به سر ميبري. چند با تو گويم كه معلق زدن بياموز سگ ز چنبر جهانيدن و رسن بازي تعلم كن تا از عمر خود برخوردار شوي. اگر از من نميشنوي به خدا تو را در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ريك ايشان بياموزي و دانشمند شوي و تا زنده باشي در مذلت و فلاكت و ادبار بماني و يك جو از هيچ جا حاصل نتواني كرد.
***
شخصي از مولانا عضدالدين پرسيد كه چونست كه در زمان خلفا مردم دعوي خدايي و پيغمبري بسيار ميكردند و اكنون نميكنند؟
گفت: «مردم اين روزگار را چندان از ظلم و گرسنگي افتاده است كه نه از خدايشان ياد ميآيد و نه از پيغامبر.»
***
اُستُر طلحك بدزديدند. يكي ميگفت گناه تست كه از پاس آن اهمال ورزيدي. ديگري گفت گناه مِهتَر است كه در طويله باز گذاشته است. طلحك گفت: «پس در اين صورت دزد را گناه نباشد.»
***
طالب علمي مدتي پيش مولانا مجدالدين درس ميخواند و فهم نميكرد. مولانا شرم داشت كه او را منع كند.
روزي چون كتاب بگشاد، نوشته بود كه “قال بهزين حكيم” او به تصحيف ميخواند: «قال بِزين چِكُنَم؟». مولانا برنجيد و گفت: «به زين آن كني كه كتاب در هم زني و بروي بيهوده دردسر ما و خود ندهي!»
***
شخصي مولانا عضدالدين را گفت: «اهل خانهي من ناديده به دعاي تو مشغولند.» گفت: «ناديده چرا، شايد ديده باشند!»
***
پدر جحی سه ماهي بريان به خانه برد، جحي در خانه نبود. مادرش گفت: «اين را بخوريم پيش از آن كه جحي بيايد.» سفره بنهادند، جحي بيامد دست به در زد. مادرش دو ماهي بزرگ در زير تخت پنهان كرد و يكي كوچك در ميان نهاد. جحي از شكاف در ديده بود.
چون بنشستند، پدرش از جحي پرسيد كه حكايت يوسف پيغمبر شنيدهاي؟ گفت: «از اين ماهي پرسيم تا بگويد.» سر پيش ماهي برد و گوش بر دهان ماهي نهاد. گفت:«اين ماهي ميگويد كه من آن زمان كوچك بودم، اينك دو ماهي ديگر از من بزرگتر زير تختاند. از ايشان بپرس تا بگويند.»
***
جحی گوسفند مردم ميدزديد و گوشتش صدقه ميكرد. از او پرسيدند كه اين چه معني دارد؟
گفت:« ثواب صدقه با بزه دزدي برابر گردد و در ميانه پيه و دنبهاش توفير باشد!»
***
شخصی با معبری گفت: در خواب دیدم كه از پشك شتر بورانی می سازم تعبیر آن چه باشد؟ معبر گفت: دو تنگه بده تا تعبیر آن بگویم. گفت: اگر دو تنگه داشتمی خود به بادنجان دادمی تا از پشك شتر نبایستمی ساخت.
***
درخانه ی جحی بدزدیدند. او برفت و درِ مسجدی بركند و به خانه می برد. گفتند چرا در مسجد بركنده ای؟ گفت: در خانه ی من دزدیده اند و خداوند این در دزد را میشناسد. دزد را به من سپارد و در خانه ی خود باز ستاند.
***
***
مقدمه رسالة صد پند
بر رأي اصحاب نظر و فراست عرضه ميدارند كه متكلم اين حروف (عبيد زاكاني) – بلغه الله غايه الاماني – اگرچه در علم مايهاي و در هنر پايهاي ندارد، اما از اوان جواني به مطالعة كتاب و سخن علما و حكما اهتمام داشت، تا در اين روزگار كه تاريخ هجرت به هفتصد و پنجاه رسيد از گفتار سلطانالحكما (افلاطون) نسخهاي مطالعه افتاد كه براي شاگرد خود ارسطو نوشته بود و يگانة روزگار (خواجه نصيرالدّين طوسي) از زبان يونان به زبان فارسي ترجمه كرده و در اخلاق ثبت نموده، با چندين نامه عليالخصوص پند نامة شاه عادل (انوشيروان) كه بر تاج ربيع فرموده بخواندن آن خاطر را رغبتي عظيم شد و بر آن ترتيب پند نامهاي اتفاق افتاد درويشنامه، از شائبه ريا خالي و از تكلفات عاري، تا نفع او، عموم خلايق را شامل گردد و مؤلف نيز به واسطة آن از صاحبدلي بهرهمند شود.اميد كه همگنان را از اين بند كلمات حظّي تمام حاصل آيد.
اگر شربتي بايدت سودمند *** زِ داعي شنو نوشداروي پند
زِ پـرويزن معرفت بيخته *** به شهد ظرافــت برآميخته
بخشی از رساله صد پند
• عیش امروز به فردا میفکنید
• راه خانه معشوق به مردم منمایید
• تا توانید سخن حق مگویید تا بر دل ها گران مشوید و بی سبب از شما نرنجند
• خودرا تا ضرورت نباشد در چاه میفکنید
• درخانه مردی که دوزن دارد آسایش و خوشدلی وبرکت طلب مکنید
• بر خودپسندان سلام ندهيد.
• حاضروقت باشيد كه عمر دوباره نخواهد بود.
• زمان ناخوشي را به حساب عمر مَشْمُريد.
• گِرد ِ دَر ِ پادشاهان مگرديد و عطاي ايشان را به لقاي دربانان ايشان بخشيد.
• بركت عمر و روشنائي چشم و فرح دل در مشاهدة نيكوان دانيد.
• اَبرو درهم كشيدگان و گِره در پيشاني آورندگان و سخنهاي به جد گويان و ترشرويان و كجمزاجان و بخيلان و دروغگويان و بد اَدبان را لعنت كنيد.
• مسخرگي و قَوّادي و دَفزني و غَمّازي و گواهي به دروغ دادن و دين به دنيا فروختن و كُفْران ِ نعمت، پيشه سازيد تا پيش بزرگان عزيز باشيد و از عمر برخوردار گرديد.
• دست ارادت در دامن رِنْدان پاكبار زنيد تا رستگار شويد.
• از همسايگي ِ زاهدان، دوري جوييد تا به كام دل توانيد زيست.
• بَنْگيان را به لوت حلوا دريابيد.
• مَستان را دست گيريد.
• چندان كه حيات باقيست از حساب ميراثخوارگان، خود را خوش داريد.
• مُجرّدي و قَلَنْدَري را ماية شادماني و اصل ِ زندگاني دانيد.
• خود را از بند ِ نام و ننگ برهانيد تا آزاد توانيد زيست.
• در دام زنان ميفتيد، خاصّه بيوگان كُرّهدار .
• مال يتيمان و غلامان بر خود مُباح دانيد تا شما را مُباحي تمام، توان خواند..
• حاجت بر گدا زادگان مبريد.
• هر دَغا كه بتوانيد در نَرْد و قُمار بكنيد تا مُقامِر تمام گفته شويد و اگر حريف سخت شود سوگند سه طلاق بخوريد كه سوگند در قمار شرعي نيست.
• از مجلس عَربده بگريزيد.
• شاهدان را به چربزباني و خوشآمدگويي از راه ببريد.
• بر لب جوي و كنار حوض، مست نرويد تا مگر در حوض نيفتيد.
• راستي و انصاف و مسلماني از بازاريان مطلبيد.
• از فرزندي كه فرمان نَبَرد و زن ِ ناسازگار و خدمتكار حجتگير و چهارپاي پير و كاهل و دوست بيمنفعت، برخورداري طمع مداريد.
• حج مكنيد تا حرص بر مزاج شما غلبه نكند و بيايمان و بيمروت نگرديد.
• شرابفروشان و بنگفروشان را دل به دست آريد تا از عيش ايمن باشيد.
• در ماه رمضان، شراب در برابر مردم مخوريد تا منكر شما نشوند.
• در راستي و وفاداري مبالغه مكنيد تا به قولنج و ديگر امراض مبتلا نشويد.
• بر بنگ صباحي و شراب صبوحي ملازمت واجب شمريد تا دولت روي به شما آرد كه فِسْق در همه جا يمني عظيم دارد.
• جاي خود را بر گدا زادگان و غلامزادگان و روستازادگان عرض مكنيد.
• از مِنّت خويشان و سفرة خسيسان و گره پيشاني خدمتكاران و ناسازگاري اهل خانه و تقاضاي قرضخواهان، گريزان باشيد.
• به هر حال از مرگ بپرهيزيد كه از قديم مرگ را مكروه داشتهاند.
• خود را تا ضرورت نباشد در چاه ميفكنيد تا سر و پاي مجروح نشود.
• هَزل ، خوار مداريد و هَزّالان را به چشم حقارت منگريد.
• زنهار كه اين كلمات به سمع رضا در گوش گيريد كه كلام بزرگان است و بدان كار بنديد. اين است آنچه ما دانستيم ، از استادان و بزرگان به ما رسيده، و در كتابها خوانده و از سيرت بزرگان به چشم خويش مشاهده كردهايم، حسبهالله در اين مختصر ياد كرديم تا مستعدان از آن بهرهور گردند.
نصيحت نيكبختان ياد گيرند
بزرگان پنـد درويشان پذيرند
حق سبحانه و تعالي در خير و سعادت و امن و استقامت به روي همگنان گشاده گرداناد.
***
نمونه هایی از رساله تعریفات
الدنيا : آن كه هيچ آفريده در او نياسايد.
العاقل:آنکه به دنیا و اهل او نپردازد
الکریم:آنکه در جاه و مال طمع نکند
الفكر : آن چه مردم را بي فايده بيمار كند.
الدانشمند : آن كه عقل معاش ندارد.
الجاهل:دولتیار.
العالم:بی دولت.
الخسيس : مال دار
النامراد:طالب علم
المدرس:بزرگ ایشان
دار التعطيل : مدرسه
البازاري : آن كه از خدا نترسد.
البزاز: گردن زن
الصراف : خرده دزد
العطار : آن كه همه را بيمار خواهد
الطبيب : جلاد
ذوالقرنين : آن كه دو زن دارد.
اشقيالاشقياء: آن كه بيشتر دارد.
الشراب:مایه ی آشوب
النرد و الشاهد والشمع و النقل:آلات آن
الچمن و البستان:موضوع آن
الزهر:شراب ناشتا
الفارغ:مست
المضحکه:مست در میان هوشیاران
الوسوسه = آنچه درباب آخرت گوید
الحاجی = انکه دروغ به کعبه خورد
العدل = آنکه هرگز راست نگوید
الواعظ= آنکه بگوید و نکند